۱. جایگاه تاریخی و دوگانه تأثیرگذاری سید جمالالدین اسدآبادی
سید جمالالدین اسدآبادی بهعنوان چهرهای مؤثر در تاریخ فکری و سیاسی جهان اسلام، نقشآفرینی خود را در دو سطح مجزا دنبال کرد. نخستین سطح، ناظر به تلاشهای بیدارگرانه و ایجابی او در تحریک علما به مقاومت در برابر استعمار و قراردادهای ننگین سیاسی و اقتصادی بود. این وجه، بیشتر جنبه انقلابی داشت و در میان نخبگان دینی جهان اسلام، به شکل اقدامات عینی و مقاومتی بروز یافت. نماد این تأثیرگذاری در ایران، در اقدامات علمای مشروطهخواهی چون آقانجفی اصفهانی قابل مشاهده است.
سطح دوم تأثیرگذاری سید جمال، در حوزه نظری و انتقال اندیشههای او از طریق شاگردانش پدیدار شد. اما این حوزه برخلاف وجه عملی، به دو جریان متعارض و بعضاً متضاد دچار شد: یکی جریان اصلاحدینی که خواستار بازنگری در سنت دینی و انطباق آن با تمدن مدرن بود؛ و دیگری جریان سلفی که بازگشت کامل به صدر اسلام و احیای سنت سلف صالح را در دستور کار خود قرار داد. هر دو جریان، بهنوعی از تعادل اندیشهای سید جمال فاصله گرفتند.
دو گرایش متعارض در میان شاگردان سید جمال: سلفیگری و اصلاح دینی
شاگردان فکری سید جمالالدین به دو اردوگاه اصلی تقسیم میشدند. اردوگاه اول با نگاهی سلفی، بازگشت به عصر پیامبر و خلفای راشدین را الگوی احیای تمدن اسلامی میدانست و هرگونه بهرهگیری از دستاوردهای تمدن غرب را طرد میکرد. این جریان، بهویژه در حسن البنا و بنیانگذاران اخوانالمسلمین تبلور یافت. آنان بر آن بودند که مظاهر تمدنی مدرن را جزو انحرافات دینی تلقی کنند و به ساخت جامعهای مطابق با عصر نبوی دعوت میکردند، ولو اینکه امکان تحقق آن آرمان را در دنیای معاصر زیر سؤال نبرده باشند.
در مقابل، جریان اصلاحدینی با پذیرش ضرورت تحول، معتقد بود که برای بازیابی اقتدار تمدن اسلامی، باید از علوم، نظریات و نهادهای تمدنی غرب بهره گرفت. محمد عبده و رشید رضا، نمایندگان اصلی این نگاه بودند. آنها ضمن وفاداری به قرآن و سنت، میکوشیدند قرائتی نو از دین ارائه دهند که با دنیای جدید همساز باشد. شباهتهایی با پروتستانتیزم مسیحی در رویکرد آنها مشهود بود؛ همچون تأکید بر بازگشت به متون اولیه و مخالفت با واسطهگری روحانیت سنتی.
تلاش برای اسلامیسازی نهادهای مدرن: اقتصاد، بانک، مالیات
یکی از نمودهای برجسته جریان اصلاحدینی، مواجهه آن با نهادهای اقتصادی مدرن همچون بانک و مالیات بود. رشید رضا و محمد عبده، در مجله المنار و تفسیر خود از قرآن، به بررسی ریشههای ربوی در بانکداری مدرن پرداختند و در عین انتقاد از جنبههای ربوی بانکها، تلاش کردند از طریق طرح عقودی مانند مضاربه، راهی برای تطهیر بانکداری بیابند. به باور آنها، اگر روابط بانکی بر اساس مشارکت در سود و زیان باشد، میتوان مشروعیت دینی برای آن یافت.
در حوزه مالیات نیز تلاش اصلاحطلبان دینی بر آن بود تا نشان دهند نظام مالیاتگیری در دولتهای مدرن، معادلی در اسلام دارد. آنها زکات را نوعی مالیات شرعی تلقی کردند و بر آن بودند که این سازوکار نه تنها مغایرتی با عدالت اقتصادی ندارد، بلکه پیشگام در تحقق آن است. همچنین، آنان نظام سرمایهداری مدرن را با مفهوم دینی «کنز» در قرآن تطبیق میدادند و خواستار جلوگیری از انباشت سرمایه در جامعه اسلامی بودند.
گسترش جریان اصلاح دینی به ایران و چهرههای برجسته آن
اندیشههای اصلاح دینی از مصر به ایران نیز سرایت کرد و در چهرههایی چون سید اسدالله خرقانی، شریعت سنگلجی و شیخ هادی نجمآبادی بروز یافت. این متفکران که بعدها به قرآنیون مجتهد شهرت یافتند، بهشدت با سنتهای رایج شیعی نظیر شفاعت، زیارت قبور، رجعت و توسل مخالفت میکردند. آنها این مفاهیم را خرافی و مشرکانه میدانستند و خواستار بازگشت به توحید قرآنی و اصلاح بنیادین در معرفت دینی بودند.
سنگلجی در آثار خود مانند «توحید و شرک در قرآن» و «اسلام و رجعت» صراحتاً این مفاهیم را نقد میکرد و آنها را خلاف قرآن میدانست. شاگردان فکری او نظیر آیتالله طالقانی و مهندس بازرگان نیز تحت تأثیر این رویکرد به تدوین نظریات دینی و اجتماعی خود پرداختند. حتی احمد فردید، با وجود مواضع ضدروشنفکریاش، از تأثیرات حکمی و قرآنی سنگلجی بینصیب نمانده بود.
تفسیر علمی دین و ادبیات علمزده در روشنفکری دینی
در دهههای ۱۳۳۰ تا ۱۳۵۰، زبان علم مدرن در میان روشنفکران دینی به ابزار اصلی دفاع از دین تبدیل شد. مهندس بازرگان در آثار اولیه خود مانند «مطهرات در قرآن» کوشید تا احکام فقهی را با مفاهیم زیستی و شیمیایی توجیه کند. او آب، خاک و نور خورشید را بهعنوان مطهراتی دانست که میتوانند از منظر علمی و پزشکی نیز نجاست را رفع کنند.
همین نگاه در رسالههایی چون «باد و باران در قرآن» بهچشم میخورد، جاییکه بازرگان آیات قرآنی را با آخرین نظریههای هواشناسی تلفیق میکرد. طالقانی نیز از اولین کسانی بود که مفهوم اقتصاد اسلامی را با نوشتن «اسلام و مالکیت» وارد ادبیات دینی کرد. با وجود این، این جریان همچنان تحت تأثیر فلسفه مالکیت در نظام سرمایهداری بود و مسئلهمندی خود را از نظریات غربی اخذ میکرد.
تقلیلگرایی فقهی در مواجهه با مسائل اجتماعی به فقه فردی و انفعال نهادی
امروز یکی از مسائل مهم حوزه فقاهت، آسیب تقلیل مسائل کلان به سؤالات خرد فقهی اشاره میکند. برای نمونه، مسئله اقتصاد زباله در شهرها، بهجای بررسی در ابعاد عدالت، محیط زیست و سیاستگذاری شهری، بهصورت مسئلهای فقهی پیرامون «مالکیت زباله» فروکاسته میشود. این الگوی تقلیلگرایانه باعث میشود نهاد فقهی، صرفاً تأییدکننده طرحهایی باشد که قبلاً توسط نهادهای اجرایی صورتبندی شدهاند.
مثال دیگر، بحث تقسیم ارث در کشاورزی است. به جای بررسی ساختارهای حمایتی و فنی کشاورزی، مسئله خرد شدن اراضی به قانون ارث نسبت داده میشود و از فقیه خواسته میشود به بازنگری در احکام ارث بپردازد. در حالی که چنین مسائلی باید در بستر نهادهای کلان و با مشارکت اندیشمندان دینی و کارشناسان سیاستگذار تحلیل شوند. این سطحینگری موجب بیاثر شدن نهادهای فکری و فقهی در مدیریت کلان اجتماعی میشود.
واکنش متفکران انقلاب اسلامی و احیای نقطه اعتدال
در برابر جریانهای سلفی و اصلاحطلب افراطی، متفکران انقلاب اسلامی مانند شهید مطهری و رهبر انقلاب، بر لزوم احیای خوانش اعتدالی سید جمال تأکید داشتند. به باور آنان، سید جمال نیز غربستیز مطلق بود و نه مدرنیتهزده اصلاحطلب؛ بلکه بر اساس حکمت اسلامی، خواستار طراحی تمدن اسلامی جدید در تعامل منتقدانه با غرب بود. این رویکرد در نظریه دکترین عقلانیت انقلاب اسلامی دنبال شد.
مطهری، اقبال، کواکبی و طالقانی، همگی با استفاده از متون اسلامی و سنت حکمت، بهدنبال نوسازی تمدنی اسلام بودند. آنان نه بر طرد مطلق غرب تأکید داشتند، نه بر تقلید از آن؛ بلکه راه تعامل گزینشی، استخراج مفاهیم بومی از سنت اسلامی و طراحی نظامات اجتماعی و اقتصادی مستقل را پیش گرفتند. این نگرش، الگوی مناسب برای مواجهه با مدرنیته و راهی برای تمدنسازی اسلامی است.
نتیجهگیری: ضرورت بازگشت به سنت حکمی برای طراحی تمدن اسلامی
تحلیل تاریخی اندیشههای سید جمال و شاگردانش نشان میدهد که نقطه اعتدالی تفکر او در میان شاگردانش مهجور ماند و دو قطب افراط و تفریط بر فضای فکری جهان اسلام غلبه کرد. جریان اصلاحدینی، بهرغم تلاش در تبیین نوگرایانه دین، به دام انفعال در برابر مدرنیته افتاد. در سوی مقابل، جریان سلفیگرایی، با حذف عقلانیت تاریخی و نادیدهگرفتن دستاوردهای تمدنی، به بازگشتگرایی غیرقابل تحقق رو آورد.
در این میان، مسیر عقلانیت حکمی و تمدنسازی بر مبنای قرآن، سنت و عقلانیت اجتهادی، همان مسیری است که متفکران انقلاب اسلامی کوشیدند احیا کنند. این رویکرد میتواند ضمن نقد نظامات مدرن، نهادهای بومی و اسلامی را طراحی کند و استقلال فکری و تمدنی مسلمانان را بازیابد. احیای این مسیر، نیازمند بازتعریف ساختارهای فقهی، بازاندیشی در مسئلهمندیها و تقویت پیوند میان حکمت اسلامی و نهادسازی معاصر است.