مقاله تاریخ عقاید اقتصادی: ارسطو
ارسطو (۳۸۴-۳۲۲ قم)، شاگرد افلاطون و صاحب مکتب مشاء، یکی از بزرگترین فیلسوفان دوره یونان باستان بود که اندیشههای وی سدههای متمادی بر تفکر شرق و غرب حاکم بوده است. از تاثیرگذاری وی در فلسفه اسلامی گرفته تا سلطنت مطلقه مکتب او بر قرون وسطی و فلسفه اسکولاستیک (مدرسی)، همگی نشانگر اهمیت جایگاه عقاید او – در حوزههای دانشی مختلف – میباشد.
ارسطو نخستین دانشمندی بود که علم اقتصاد را تعریف کرد. اقتصاد از ریشه Oikonomia به معنی «تدبیر منزل» یا «مدیریت خانه» و یا «سیاست اداره خانوار» گرفته شده است. ارسطو این تعبیر را برای دانش اقتصاد به کار برده و آن را در خدمت سیاست مدن و از اقسام فلسفه عملی میدانست.[1] از آنجایی که در یونان باستان عمده فعالیتهای اقتصادی و ایفای نقش اصلی بر عهده خانوادهها و به واسطه کشاورزی بود، هسته اصلی فعالیتهای اقتصادی نیز «خانوار» بهشمار میرفت.[2]
نظام بردهداری
ارسطو هماهنگ با افلاطون، سرشت و تواناییهای ذاتی انسانها را متفاوت میدانست و بدین ترتیب معتقد بود طبیعت از بدو تولد، سرنوشت انسانها را با یکدیگر متمایز ساخته است. بنابراین عدهای از ابتدا برده و عده دیگر خواجه آفریده شدهاند و این دوگانگی و رابطه خادم و مخدومی، اقتضای طبیعت است، زیرا این طبیعت است که سرشت خواجه و برده را متمایز ساخته و بدین ترتیب برده را برای کمک به زندگی خواجه خلق نموده است. ارسطو بر این باور بود که بردگی هم حق است و هم دارای مصلحت.[3]
ارزش مصرف و ارزش مبادله
یکی از کارهای ویژهی ارسطو، تفکیک «ارزش مصرف» از «ارزش مبادله» بود. هر آنچه که نیاز یا خواستی از انسان را تامین کند ارزش مصرف دارد، خواه فراوان باشد و خواه محدود، اما هر آنچه ارزش مصرف دارد – مانند هوا – لزوماً ارزش مبادله ندارد. در مقابل، ارسطو از مثال کفش استفاده کرده است: کفش هم ارزش مصرف دارد و هم قابل خرید و فروش است و ارزش مبادله دارد.[4]
تحصیل ثروت
در خصوص چگونگی کسب ثروت، ارسطو معتقد بود دو راه طبیعی برای آن وجود دارد: نخست برآورده ساختن نیازها و خواستهها از تولید مستقیم، نظیر کشاورزی و دامپروری در جهت تامین نیازهای خوراکی. در این شکل، فرد با کار روی طبیعت، عواید آن را استخراج نموده و بر ثروت خود میافزاید. با توجه به محدودیت نیازهای انسان، حد کسب ثروت در این روش به صورت کاملاً طبیعی مشخص میگردد.
اما راه دوم برای برآوردن نیازها از طریق داد و ستد است. ممکن است فردی که کار کشاورزی میکند، به جای بهره گرفتن مستقیم از محصولات خود، آنها را با محصول جدیدی که تولید دیگران است مبادله و معاوضه کند، یا به صورت مستقیم، یعنی معاوضه کالا به کالا؛ و یا به صورت غیرمستقیم، یعنی معاوضه کالا با پول.
اما یک روش دیگر نیز وجود دارد و آن عبارت است از اینکه از پول به عنوان هدف مبادله استفاده شود. ارسطو معتقد بود پول ابزار و وسیله مبادله است تا به واسطه آن کالایی فراهم شود. اما اینکه مبادله وسیلهای برای افزودن پول گردد (یعنی کسب پول موضوعیت پیدا کند)، شکل غیرطبیعی تحصیل ثروت است.[5]
مرابحه و ربا
ارسطو رباخواری و به قول خود او درآوردن پول از پول را محکوم میکند. به باور او هدف از پول این بوده است که در مبادله مورد استفاده قرار گیرد، نه اینکه برای افزودن آن از طریق مرابحه استفاده شود و خود پول به کالایی برای کسب پول مبدل گردد. این یعنی ارسطو هرگونه تحصیل سود از راه داد و ستدِ پول را محکوم میکرد.[6]
«نزول، ربا یا پولی که از طریق قرض دادن به دست میآید (یا قرض دادن پول برای دریافت بهره) شکل غیرطبیعی مبادله است. اینکه محصولات و احشام چند برابر میشوند طبیعی است ولی چند برابر شدن پول به هیچ وجه طبیعی نیست، پول برای آن خلق شده تا وسیله مبادله باشد. این دیدگاه منفی از دریافت بهره برای مدتهای طولانی ادامه داشت. این دیدگاه را میتوانیم برای اولینبار در مکتب و فلسفه اسکولاستیک در قرون وسطی ببینیم که از سوی کلیسای کاتولیک بنیانگذاری شده بود. بهره یا سودی که از قرض دادن پول به دست میآید و آن را ربا یا نزول نیز مینامیم، از سوی قوانین ضد نزول منع و کنترل میشد. آثار این دیدگاه منفی نسبت به نرخ بهره هنوز هم در تفکرات مذهبی یافت میشود و سازمانهای غیردینی همچنان برای ایجاد اقتصاد با بهره آزاد فعالیت میکنند».[7]
مالکیت خصوصی
ارسطو برخلاف افلاطون «مرام اشتراکی» را نفی نموده و بهجای مالکیت جمعی در دو طبقه بالایی مدینۀ فاضله (طبقه حکمرانان و پاسداران)، مالکیت خصوصی برای همه شهروندان را پیشنهاد میکرد. او بر این باور بود که مالکیت جمعی، افراد را از یکی از مهمترین لذات و خوشیهای انسان که برخورداری از ثروت است، محروم میسازد، مضاف بر اینکه مرام اشتراکی به نزاعها و کشمکشها، عدم کارآیی و آسیبهای دیگر منجر خواهد شد. اگرچه در اندیشه ارسطو گرایشی برای گردآوری ثروت وجود ندارد؛ اما معتقد بود به جای آنکه مالکیت را یکسان کنیم، باید شهروندان را به گونهای تربیت کنیم که در طلب ثروتِ زیاد و بیش از حد نباشند، و اگر قابل تربیت نبودند، آنگاه باید آنان را از بهدست آوردن آن بازداشت.[8]
[1] . کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1: 319.
[2] . فریدون تفضلی، تاریخ عقاید اقتصادی: 11.
[3] . البته ارسطو به خواجگان حق بد رفتاری با بردگان را نمیداد و آنها را دارای منافع مشترک میدانست. همچنین او با این نظر افلاطون که خواجگان نباید با بردگان گفتگو کنند مخالف بود. (کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1: ۴۰۲-۴۰۳)
[4] . بوساندلین، تراتوین، وندراک، تاریخ مختصر اندیشههای اقتصادی: 22.
[5] . کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1: 403-404؛ بوساندلین، تراتوین، وندراک، تاریخ مختصر اندیشههای اقتصادی: 21-22.
[6] . کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1: 404.
[7] . بوساندلین، تراتوین، وندراک، تاریخ مختصر اندیشههای اقتصادی: 22.
[8] . کاپلستون، تاریخ فلسفه، ج1: 404.